عقابی شیرجه زنان بر لاشه ی کلاغ !
عقابی در چنگال ِ شیر !
شیری شیره می شود به جذب ِ ریشه های بلوط !
صاعقه به آتش کشید بلوط را
و گم شد در افق صاعقه ….
پس این چنین شد سفر ِ ما
از هییتی به هییت ِ دیگر ،
در دوران دگردیسی …. و ما زاده شدیم !
من ُ تو !
تو و من !
ما زاده شدیم و کلمه زاده شد
و اینچنین آغاز شد تراژدی تخریب ِ انسان ُ خدا !
از شیطان که کلمه بود
و از کلمه که شیطان بود !
کلمه یی از پس ِ کلمه یی زاده می شد
و انسان بنای همه چیز را بر کلمه نهاد
و خدا را با کلمه تعریف کرد
و تا این لحظه هرگز نیندیشید که کلمه نیاز ِ ما بود
و خدا نیاز نبود و خدا کلمه نبود !
خدا ، خدا بود و هرگز کسی به این حقیقت نیندیشید !
در سکوت ِ سترگ ِ آفرینش ، ما حرف زدیم
و حرف نیاز ِ ما بود و هم گونی ِ کلمات محال بود !
پس قابیل صخره بر سر هابیل کوبید ،
که خدا کلمه ی من است و کلمه ی تو خدا نیست !
و این چنین شد که ما با کلمه به جنگ خدای یک دیگر رفتیم
و هم دیگر را کشتیم !
هم گونی ِ کلمات محال است !
پس نه تو به خدای من اعتماد کن
نه من به خدای تو ….
ما تلخ میمیریم و خدا بر جنازه ی ما اشک می ریزد ،
با کلاغی در بک گراندش . . .
از : حسین پناهی