امروز :پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۰۲۲

 

عقابی شیرجه زنان بر لاشه ی کلاغ !

عقابی در چنگال ِ شیر !

شیری شیره می شود به جذب ِ ریشه های بلوط !

صاعقه به آتش کشید بلوط را

و گم شد در افق صاعقه ….

پس این چنین شد سفر ِ ما

از هییتی به هییت ِ دیگر ،

در دوران دگردیسی …. و ما زاده شدیم !

من ُ تو !

تو و من !

ما زاده شدیم و کلمه زاده شد

و اینچنین آغاز شد تراژدی تخریب ِ انسان ُ خدا !

از شیطان که کلمه بود

و از کلمه که شیطان بود !

کلمه یی از پس ِ کلمه یی زاده می شد

و انسان بنای همه چیز را بر کلمه نهاد

و خدا را با کلمه تعریف کرد

و تا این لحظه هرگز نیندیشید که کلمه نیاز ِ ما بود

و خدا نیاز نبود و خدا کلمه نبود !

خدا ، خدا بود و هرگز کسی به این حقیقت نیندیشید !

در سکوت ِ سترگ ِ آفرینش ، ما حرف زدیم

و حرف نیاز ِ ما بود و هم گونی ِ کلمات محال بود !

پس قابیل صخره بر سر هابیل کوبید ،

که خدا کلمه ی من است و کلمه ی تو خدا نیست !

و این چنین شد که ما با کلمه به جنگ خدای یک دیگر رفتیم

و هم دیگر را کشتیم !

هم گونی ِ کلمات محال است !

پس نه تو به خدای من اعتماد کن

نه من به خدای تو ….

ما تلخ میمیریم و خدا بر جنازه ی ما اشک می ریزد ،

با کلاغی در بک گراندش . . .

 

 

از : حسین پناهی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی