امروز :جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۰۱۷

 

آن لحظه

که دستهای جوانم

در روشنائی روز

گـُل بارانِ سلام ُ تبریکات دوستان ِ

نیمه رفیقم می گشت ،

دلم

سایه یی بود ایستاده در سرما

که شال کهنه اش را

گره می زد !

 

 

از : حسین پناهی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی