هی های
هوا غبار گرفته
باد خسته میوزد
صدای آواز مرا بشنوید
هی های
سینهام را شکافته-
دلام را پارهپاره میکنم
بیایید ببرید
هی های
آن نازنین دیگر نگاه نمیکند
هوا غبار گرفته
آبی آبی نیست
دست میان دست نمیماند
هیچ چشمی مردمکاش نوشته ندارد
چیزی خوانده نمیشود
جز روح سنگ شدهی سنگ
صاف و بیرنگ.
سنگ گفتمت سنگ
نه مرمر چشم
فقط سنگ
روح سنگ
دل سنگ
کلام کسی که
اندوه ناگفتهی عشق را
در ذهن زمان نوشت و خواند-
تا قرنها بعد
کسی دوباره
با روح سنگشدهی خاکگرفتهاش بخواند.
هوا غبار گرفته
باد خسته میوزد
باید رفت
هی های
آواز مرا بشنوید
سینهام شکافته
پاره دلام را ببینید
آن نازنین دیگر حرفی نمیگوید
از : اسماعیل یوردشاهیان اورمیا