امروز :شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۶۵۶

ناراحــتم ...از چشم و ابرویت
از ارتباط باد با مـویـت
از سینه ریزت از الـنگویت
ناراحتم! از من چه میخواهند !؟


ناراحتم... یاران ، سـَـران بودند
امـّـیدِ مــا ناباوران بودند
این دوستان ، سرلشگران بودند !!
در چادر دشمن چه میخواهند !؟

ناراحتم از خوب های بد
از تو ، از این یارانِ یک در صد
بی آنکه ربطی بین‌تان باشد !
ناراحتم از این همه بی ربط

من در خیابانی پر از خنده
هی اشک می ریزم به آینده
ناراحتم آقای راننده
ناراحتم ... لطفا صدای ضبط ...


پروانه بودم شمع را دیدم
در شعله ، قلع و قمع را دیدم
تنهاییِ در جمع را دیدم
دیگر بس است این عشق آزاری

در خاکِ مطلوبت چه چیزی کاشت ؟
این دل که جز حسرت به دل نگـذاشت
تو دوستش داری و خواهی داشت
اما خودت را دوست تر داری !


ناراحتم از ناتوان بودن
سخت است مال ِ دیگران بودن
دنبال چیزی لای نان بودن
اینگونه من شاعر نخواهم شد ...
عشق آنچـه در ذهـنـت کشیدی نیست
روحم شبیه آنچه دیدی نیست
زحمت نکش لطفا! امیدی نیست
من دیگر آن یاسر نخواهم شد ...

ناراحت از محدوده ی قرمز
می گِریم از رود ارس تا دز
این اشک ها ... این اشک ها هرگز
از مردی ما کم نخواهد کرد

من در خیابانی پر از خنده
هی اشک می ریزم به آینده
ناراحتم آقای راننده
اما صدا را کم نخواهد کرد ...
اما صدا را کم نخواهد کرد ...





از : یاسر قنبرلو


FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی