نام یکی از میادین وطنم آزادی ست
که از لابلای میله ها بال کُنی باز می شود
برادر ی مسلح
سرود ای ایران را روی راه پی مایان
گلوله باران می کند
پیش از لخته بستن خون
برادر به خانه می رود
و از سبزی فروش ِ محل کمی سبزی می خرد
و تَره برای خود خُرد می کند
مردم از خیابان انقلاب
رو به غروب نمناک ِ تابستان
پا ها ی خسته روی زمین می کشند
من در این گوشه ی غربت
به آن خون لخته بسته فکر می کنم
به آن برادر
که فردا زندگی اش را از سر می گیرد
و برای جمعیت که با سکوت
چیزی زمزمه می کنم :
تقدیمی به آن نو جوان که پیش از این شعر زنده بود
از : کوروش همه خانی