امروز :پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۱۰۴۷

 

من و خواهرم
از خیابان رد می شدیم
مادرم
ماهی ظهر عید را سرخ می کرد
پدرم جا کفشی را مرتب می کرد
پسرم دست های پدرش را می کشید

آن ها دو برادر بودند
من و خواهرم
عاشق یکی از آن ها شدیم
ماهی سرخ شد
و کفش ها واکس خورده و براق

پسرم
پدرش را در نقاشی جا گذاشت
قلب خواهرم شکست
کنار من

به آن طرف خیابان که رسیدیم
هنوز هر دو
تنها بودیم

 

از : کتایون ریزخراتی

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی