امروز :پنج شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۱۶۱۲

پنجره واژه ایست زندانی، بین دیوارها اسیر شده

آنقدر مانده سینه ی دیوار، تا که غمگین و گوشه گیر شده

پنجره پوستش ترک خورده، شیشه هایش کثیف و لک خورده

ابر! باران نبار، بی انصاف … تا نبیند چه قدر پیر شده

پنجره گفته بود می خواهد رابط ما و آسمان باشد

سالها بسته مانده از آنروز، بسته و خسته و حقیر شده

پنجره گفته بود از دیوار خواسته بگذرد همین یکبار

گفته با خنده در جوابش که: او برای همین اجیر شده

پنجره از اصالتش دور است اشکهای ستاره ها شور است

پشت قاب همیشه  بسته ی او آسمان طرحی از کویر شده

دیشب از پنجره شنیدم او قصد دارد که خودکشی بکند!

دیگر از این همیشه در تکرار ، دیگر از زندگیش سیر شده

پنجره قصد خودکشی … اما ، خود او خوب خوب می داند

سر به دیوار و سنگ هم بزند ، دیگر از او گذشته دیر شده

پنجره سالهاست زندانیست، سالیانست رو به ویرانیست

دیگر از او گذشته … دیر شده، پنجره … پنجره اسیر شده

از : پوریا سوری

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی