امروز :جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

۱۱۷۵

 

همان‌دم است که کشیش به عشای ربانی می‌رود
روی پشت شیطان
آن‌دم که کیف سنگین صبح
ستون فقرات انسان را می‌فشارد
ساعت شبنم یخ‌زده‌است، نه طالع خورشید
هنوز سنگ گرم است
چرا که می‌جنبد.
آن‌دم که دریاچه یخ می زند دورِ سواحلش
و انسان، در قلبش
آن‌ساعت که رویاها
چیزی بیش از ککهایی نیستند که پوستِ مارسیز را می‌گزند
ساعتی که درخت های زخمی از گوزن‌ها
زخم‌های خود را با صمغ می‌بندند
ساعتی که اجنه
خرده ریزه‌های کلمات زمان را می‌دزدند.
دقایقی که تنها از سر عشق
کسی زهره می کند از غار استالاگمیت اشک‌هایی سرازیر شود
که در اختفای  راز، خواهش نهانی‌شان را برآورد‌ه‌است
آن‌دم که باید شعری بنویسی
و دیگرگونه‌اش برخوانی، به تمامی دیگرگونه.

 

از : ولادیمیر هولان

ترجمه از : محسن عمادی

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






  • محبوبترين
  • اتفاقی
  • نظرات

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی