برای کلارا که یکروز شکلِ خدا را از من پرسید!
پدرت در بچهگی، دخترم
خدا را تکهابری سفید میدید
در آسمانِ روشنِ فیروزهای
که گاه بهشکلِ انسانی درمیآمد
لمداده با لبخند وُ ریشِ سفید
بعدها
وقتی بزرگتر شد
هرچه به آسمان زُل زد
جز ابر وُ ابر وُ ابر
چیزی ندید.
از : وریا مظهر