امروز :پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

۱۲۲۴

عشق تو پرنده‌ای سبز است

پرنده‌ای سبز و غریب…

بزرگ می‌شود همچون دیگر پرندگان

انگشتان و پلک‌هایم را نوک می‌زند…

چگونه آمد؟

پرنده‌ی سبز کدامین وقت آمد؟

هرگز این سؤال را نمی‌اندیشم محبوب من!

که عاشق هرگز اندیشه نمی‌کند.

عشق تو کودکی‌ست با موی طلایی

که هر آن‌چه شکستنی را می‌شکند،

باران که گرفت به دیدار من می‌آید،

بر رشته‌های اعصاب‌ام راه می‌رود و بازی می‌کند

و من تنها صبر در پیش می‌گیرم.

عشق تو کودکی بازیگوش است

همه در خواب فرو می‌روند و او بیدار می‌ماند…

کودکی که بر اشک‌هایش ناتوانم…

*

عشق تو یکه و تنها قد می‌کشد

آن‌سان که باغ‌ها گل می‌دهند

آن‌سان که شقایق‌های سرخ بر درگاه خانه‌ها می‌رویند

آن‌گونه که بادام و صنوبر بر دامنه‌ی کوه سبز می‌شوند

آن‌گونه که حلاوت در هلو جریان می‌یابد

عشق‌ات، محبوب من!

همچون هوا مرا در بر می‌گیرد

بی آن‌که دریابم.

جزیره‌ای‌ست عشق تو

که خیال را به آن دسترس نیست

خوابی‌ست

ناگفتنی… تعبیرناکردنی…

به‌راستی عشق تو چیست؟

گل است یا خنجر؟

یا شمع روشنگر؟

یا توفان ویران‌گر؟

یا اراده‌ی شکست‌ناپذیر خداوند؟

*

تمام آن‌چه دانسته‌ام همین است:

تو عشق منی

و آن‌که عاشق است

به هیچ چیز نمی‌اندیشد…

 

 

 

از : نزار قبّانی

ترجمه از : سودابه مهیّجی

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی