از هر کجا که بیایی
به مرز می رسی
از مریوان و موهای خیس من
تا دکمه هایی که بسته ام
و باز نمی شود
سر صحبت ام
با سربازهایی که شب
خواب های درهم ستاره و زن را
پنهان می کنند توی پوتین هایشان
و صبح
سیگار ومرز را
با دلهره می کشانند به برج نگهبانی
نگاه کن
نشانه ام دودی است
که از انگشت اشاره ی سرباز مرده ای بلند می شود
آسمان را ببند
باید خدا آن طرف تر از این شعر بایستد!
از : ناهید عرجونی