امروز :جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۱۵۸۹

از هر کجا که بیایی

به مرز می رسی

از مریوان و موهای خیس من

تا دکمه هایی که بسته ام

و باز نمی شود

سر صحبت ام

با سربازهایی که شب

خواب های درهم ستاره و زن را

پنهان می کنند توی پوتین هایشان

و صبح

سیگار ومرز را

با دلهره می کشانند به برج نگهبانی

 

نگاه کن

نشانه ام دودی است

که از انگشت اشاره ی سرباز مرده ای بلند می شود

 

آسمان را ببند

باید خدا آن طرف تر از این شعر بایستد!

 

 

از : ناهید عرجونی

 

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی