امروز :جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۱۷۳۸

تو فقط بیست و چند سالت بود

سرخ بودی اگرچه زرد شدی

این علیرغم میل مادر بود

که تو آماده نبرد شدی

 

بر سر ِ رفتن و نرفتن ِ تو

عاقبت مادرم مُجاب شد و

رفتی و از حیاط (ت) رد شدی و

مادرم پشت پات آب شد و

 

شیرزن، پشت پات اشک نریخت

تو به رفتن ادامه می‌دادی

رفتی و بی‌خبر گذاشتی‌اش

لااقل مرد، نامه می‌دادی

 

تو نباید اجازه می‌دادی

همسرت از تو ناامید شود

گوش‌هایش؛ به زنگ یک تلفن

چشم‌هایش؛ به در سفید شود

 

عملیاتتان شکست که خورد

خانه‌مان غرق التهاب شد و

خبرت را به خانه آوردند

جگر شیرزن کباب شد و

 

بعدِ تو کوچه‌مان به نام ِ تو شد

در همان کوچه بود، گرگ شدم

روی خون تو پا گذاشتم و

روی پای خودم بزرگ شدم

 

مادرم را چقدر زُل بزنم؟!

آسمانی تهی شده از ماه

گیس‌هایش؛ اگرچه ابرِ سفید

رخت‌هایش؛ همیشه ابرِ سیاه

 

بعدِ تو من چه ناخلف شدم و

مادرم بی تو می‌خورَد هاشور

سهمش از تو “حقوق بنیاد” و

سهمم از تو “قبولی ِ کنکور”

 

من پس از تو چه چیز کم دارم؟

زندگی که به کام من شده است

اسم تو در شناسنامه‌ی من

همه جا نردبام من شده است

 

شیرزن پیر می‌شد و حالا

پیرزن در خودش مچاله شده

سالها از نبودن تو گذشت

پسرت بیست و چند ساله شده

 

 

از : ناصر ندیمی

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی