امروز :پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۸۴۱

.. میثم! کجاش شکل اونه؟!

نه حاجی! این جفت من نیس!

این دختره قد بلنده

فرزانه این قد بُلن نیس!

 

میخوای یه کم تُن تَرِش کن!

 

فرزانه رو میشناسم من

اون اینجوری را نمیره!

جز من اصن را نداره

دست کسی رو بگیره!

 

خب خوبه! شُل کن! رسیدیم!

 

موهاش چشاشو گرفته

مانتوش یه خورده گشاده

دسبندشو دیده م اما

دسبندِ مشکی زیاده!

 

بسه! جلوتو نگا کن!

 

میثم! خیالاته شاید!

میگم شَبیش بوده لابد؟!

فرزانه رو میشناسم من

شالش اصن شُل نمیشد!

 

روت و اصن برنگردون!

 

من روم نشد خوب ببینم

اما شنیدم چی میگن

میثم! یه طوری میخندید …

این خنده ها رو فقط من …

 

میثم! گمونم خودش بود!

 

برگشتم و مطمئنم

برگشتنم اشتبا بود

جایی نگو تا ندونم

چی تو سرِ ما دوتا بود

 

خیلی چیزا جابجا بود!

 

میثم تو دستِ سفیدش

دسبندِ مشکیتو دیدم

شاید دوسِت داشته باشه

باشه … ادامه نمیدم

باشه … ادامه نمیدم

 

من میشناسم جفتمون و …

 

از : میثم بهاران

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی