در کنج ایوان میگذارد خسته جارو را
در تشت میشوید دو تا جورابِ بدبو را
با دستهای کوچکش هی چنگ پشتِ چنگ
پیراهن چرکِ برادرهای بدخو را…
قلیان و چای قندپهلو فرصت تلخی ست
شیرین کند کام پدر، این مرد اخمو را
هر شب پریهای خیالش خواب میبینند:
یک شاهزاده، ترک یک اسب سفید او را…
یک روز میآیند زنها کِل کشان، خندان
داماد میبوسد عروس گیج کم رو را
یک حلقه از خورشید هم حتی درخشان تر…
ای کاش مادر بود و میدید آن النگو را
او میرود با گونههایی سرخ از احساس
یک زندگیِ تازه ی گرم از تکاپو را …
او زندگی را سالهای بعد میفهمد
دستِ بزن را و زبانِ تند بدگو را
روحش کبود از رنج و جسمش آبرودار است
وقتی که با چادر، کبودیهای اَبرو را…
اما برای دخترش از عشق میگوید
از بوسه ی عاشق که با آن هرچه جادو را…
هرشب که میخوابند، دختر خواب میبیند:
یک شاهزاده، ترک یک اسب سفید او را…
از : مژگان عباسلو