امروز :جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۵۰۵

 

روزی که دستان انتظارم در نگاه سردت مرد

روزی که لبخندهای جاودانه ات

گورستان پیر عشقم شد

روزی که نیرنگ در چشمان خدا گونه ات جاری شد

روزی که اشتیاق پر صداقت تو

در مرگ آورترین لحظه ی انتظار, دروغ بود

روزی که باران می بارید,سرد بود

مثل نگاه گرمت سرد بود

روزی که خدا نگریست,آسمان گریست

من خیس شدم, -من- مردم

روز مرگ صداقت

قداست

ایمان

روزی که حجت تمام شد بر بشر

روزی که نفهمید شعرم را وزارت فهم

روز مرگ تمدن

روزی که برای گل,خانه ساختند

روزی که دوستم گفت:

” زندگی را مردم پیشین

خرد و پوش و لذت آغوش میدیدند

حلق و دلق و جلق”

مردمان اکنون

زندگی را خدعه و نیرنگ

دین و ایمان

پول و جنگ و لذت اینکه فلانی اینچنین است آآآی, فلانی آنچنانیست

زندگی را

حسرت یک جرعه آزادی

حسرت  یک  قرن  تنهایی

حسرت یک بوسه بر پیشانی بابا

حسرت یک جمله مرسی مادرم -هرگز-

حسرت یک حمد خواندن به زبان مادری -هرگز-

حسرت یک جانماز سبز  – و یک سفره پر از سبزی-می بینند

در چنین روزی -در بهار مرگ-

 آی ی ی مردم

با شما هستم

گوشتان اینجاست؟!

 

از : مسعود گیتی جلال

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی