امروز :شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

۴۳۵

 

پرنده مُرده ، پرده ها کشیده ، تار بی صدا

شکسته زخمه و قلم و سوخته کتابها

 

نگاه قاب کج شده ، دچار وهم می شوم

و قطره قطره قطره دور می شود گذشته ، طا ــ

 

ــ قتم نمانده تا بگویم از شبی که رفته ای

شبی که چشم های من تمام خاک کوچه را

 

میان دستها گرفته ، یادگار رفتنت

و خاطرات کهنه را مرور می کنم دو با ــ

 

ــ ره شاید از دوباره ها ، تو بشکفی در این قفس

در این اتاق پر ز رنگِ خون و پر ، که انتظا ــ

 

ــر ِ دیدنم ، هلاک می کند اگر ، از آسمان

نیاورد خبر برای باورم کسی و یا

 

ستاره ای که هر سحر ز خواب من سفر کند

از آن مسافری که رفته بی خبر به نا کجا

 

در این هجوم وهم ها ، تو مانده ای برای من

شبی به خاطر خدا ، کمی از آن کجا بیا

 

 

از : مسعود ارشادی فر

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی