از آنچه کردهای، پوزش مخواه!
از آنچه کردهای، پوزش مخواه!
[ در اندرونم میگویم؛
با همزادم میگویم:]
اینها خاطرات توست،
همه دیدنی است؛
ملال نیمروزی در چُرت گربه
تاج خروس
عطر مریمی
قهوهٔ مادر
زیرانداز و بالشها
درِ اتاق آهنیات
مگس پیرامون سقراط
ابر آسمان افلاطون
دیوان حماسی
عکس پدر
مُعجَمُ البُلدان
شکسپیر
سه برادر و خواهر
و دوستان کودکیات
و آن کنجکاوان؛
«آیا این اوست؟»
شاهدان اختلاف کردند؛
– «شاید اوست»
– «انگار که اوست !»
پرسیدم: «او کیست ؟»
پاسخم ندادند .
آهسته به همزادم گفتم:
«آیا اویی که تو بود …
من هستم ؟»
همزادم
پلک برهم نهاد،
آنها به مادرم روکردند،
تا گواهی دهد
که او منم.
مادرم آماده شد،
تا به شیوهٔ خود زمزمه کند :
«من آن مادرم که او را زادهام،
اما این بادها هستند،
که او را در دامن خود پروردهاند .
به همزادم میگویم:
«تنها
از مادرت پوزش بخواه ! »
از : محمود درویش
ترجمه از : عبدالرضا رضایی نیا