امروز :سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

۱۱۸۱

 

هم پلک می‌زنی و هم این که مرا به هم

هی می‌زنی مرا به هم و پلک را بههم

تبدیل می‌کنی غزلم را به مثنوی

بیدار می‌شود قلم از خواب مثنوی

یک شب به جای سرمه مرا هم نمی‌کشی

در انتظار، چشم به راهم نمی‌کشی

 

بر چشم‌ها چو سرمه مرا می‌کشانی و

بعداً حواس پرت مرا می‌پرانی و

هی پلک می‌زنی و زمین را به آسمان

منظومه ایست دایره‌ی چشم هایتان

زهره، زمین، زحل همه تو مشتری منم

مریخ‌های چشم تو را مشتری منم

 

می خواهمت شبیه درختی جوانه را

گلبرگ‌های خاکی قالی که خانه را

چون بوسه‌های مادر و فرزندهای پیر

چون گریه‌های آخر لبخندهای پیر

ای چشم‌های یک تن ِ صد مرد را حریف

ای چشم‌های سبز تماشایی و لطیف

دور و بر ِ تمام تنم چشم می‌کنی

از بدو روز خلقت زن پلک می‌زنی

این وسوسه تمام نخواهد شدن گرفت

باید به جرم دیدن تو پیرهن گرفت

باید بهانه‌های خدا را دوباره خورد

باید سقوط کرد ولی عاشقانه مرد

امشب که پلک‌های شما تا خدا رسید

این مثنوی بهانه‌ی خوبی است تا رسید

ما بین رقص ِ” پلک زدن”‌های چشمتان

دیدن وَ نیز دیده شدن پای چشمتان

آلوده‌ام به جرعه‌ی  یک لحظه خیره ات

در امتداد دیدن من، چشم تیره ات

معجون نور و روشنی ِ آفتاب و ماه

تک لحظه‌ی طلوع و غروب، آبی و سیاه

باران ابر وحشی اردیبهشت من

محتاج توست ذائقه‌ی کار و کشت من

گونه به گونه ات که به ترفند می‌زنم

از چشم هات یکسره پیوند می‌زنم

تا دام‌های سبز تو را کشت می‌کنم

بادام‌های سبز تو را کشت می‌کنم

ساعت دو پلک ونیم گذشته است از اذان

من از دو پلک مانده به مسجد کنارتان

دارم نماز نافله‌ی پلـــــک می‌شوم

مبهوت ناز قافله‌ی پلـــک می‌شوم

 

ترکیب گاهواره‌ی چشمت نشستنی است

این خواب خوش پریدنی است و شکستنی است

عمرم! نگاه آخریت را به هم نزن

آن ارتعاش مادری ات را به هم نزن

این هم دعا تو را به خدا مستجاب شو

یک آن مرا ببین و بخند و جواب شو

 

امشب دوباره حادثه آغاز می‌شود

پروانه‌های روسریت باز می‌شود

من پلک می‌شوم تو به هم می‌زنی مرا

گویی که شاعری و قلم می‌زنی مرا

دفتر قلم به سینه نشسته ردیف تو

تا بیت‌ها سروده شود با ردیف ” تو “

 

با شور و حال مردمکت ( خال چشم تو )

تقدیم می‌شود غزلم مال چشم تو:

 

مشکی ترین ستاره‌ی شب هاست چشم تو

شاید خسوف کامل دنیاست چشم تو

ضرب الاجل برای تمام غزال هاست

از بس که دلبرانه و زیباست چشم تو

معصوم و سر به زیر صدایش نمی‌چکد

آری متین و ساکت و آقاست چشم تو

حرفی است نو تر از همه‌ی شعرهای من

چون اولین سروده‌ی نیماست چشم تو

می خواهمت درست مرا آن چنان که تو

من دوست دارمت وَ مرا خواست چشم تو

یک لحظه باش ؛ پلک نزن گوش کن به من

اصلاً نه من نه تو همه‌ی ماست چشم تو

 

 

از : محمد ارثی زاد

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی