غرور
صورت بیتفاوت مردی است
که سالها پیش
در انتهای خیابانی خیس
زندگی
از نوک انگشتانش فاصله گرفت
و مرگ
از همان نقطه در جانش ریشه دواند …
غرور
سرمای دستهای مردی است
که با هیچ آتشی گرم نمیشوند
و او در جهنمش زندگی آرامی دارد …
مردی که
حتی مرگ هم او را به هیجان نمیآورد
تنها
از روبروی همان خیابان همیشگی که عبور میکند
قلبش اندکی نمیزند…
از : م . محمدی مهر