امروز :شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۸۹۹

 

امشب که روح من
تن شسته در صراحت ممکن‌ترین محال
و خلوت سکوت مرا
قریاد گنگ شب‌پره‌ای
آشفته کرده‌است
فکرم به هیچ روزنه‌ای ره نمی‌برد
اما تمام درک من از هستی
یکباره مثل خاطره‌ای جاری‌ست

دلتنگم از کدورت این لحظه‌های کور
در باغ‌های شوم سعادت
در باد گم‌شدن،
با هیچ جای غیرت من سازگار نیست

*

ای آبی غرور تو سرشار!
وقتی که با نهایت بی‌رنگی
بر اعتماد یخ‌زده‌ام
لبخند می‌زنی
خورشید در صداقت خود
تردید می‌کند
و آسمان به خویش می‌آید
عریانی صداقت تو وحشت‌آور است

من از هراس اینهمه عریانی
ای یار!
ناگزیر سکوتم
شاید سکوت من،
زخم دهان‌گشوده‌ی دردی نگفتنی ست
دردی که نیست.
وقتی که درد، درد تماشا نیست
وقتی که باد، پنجره را
باز کرده است

 

 

از : محمدعلی شیخ‌ الاسلامی

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی