تبلیغات:
امروز :سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
سُر می خورد ز مشت گره کرده بارها
لیز است ماهی دل بی اختیارها
قلبی که مثل قالب صابون فراری است
می لغزد از کف همه بی قرارها
این زود دل سپردن ما دست دیده نیست
این فتنه ایست زیر سر گلعذارها
هریک میان تور کسی گیر کرده ایم
تمبریم در تملک مجموعه دارها
هرقدر حرفه ای بشوی نابلدتری
در عشق خوش به حال دل تازه کارها
از : محسن رضوانی
برچسب ها : غزلمحسن رضوانی
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه
- محبوبترين
- اتفاقی
- نظرات
-
۱۷۷۹
روز میلاد من است آمدهام دست کشم به سر ...10931 بازدید - ۲ ديدگاه - ۱۸۷۶
آنقدر غرق شد درون خودش، ساعت انتظار یادش ...10145 بازدید - ۳ ديدگاه - کانون ادبی زمستان
کانون ادبی زمستان تقدیم می کند: جلسه نقد و ...8412 بازدید - بدون ديدگاه - ۱۷۶۳
چه استراحت خوبی است در جوار خودم خودم برای ...8126 بازدید - ۱۲ ديدگاه
۱۷۷۹
کانون ادبی زمستان- ۱۶۲۹
آلبومی قدیمی ام، در زیرزمین خانه ای کلنگی که واحدهایش ...609 بازدید - بدون ديدگاه - ۱۳۵۶
در نیست راه نیست شب نیست ماه نیست نه روز و نه آفتاب ...1784 بازدید - بدون ديدگاه - ۷۸۸
احساس می کنم که تو را مثل دیگران... از ...710 بازدید - بدون ديدگاه - ۲۱۴۲
از دور دستِ دشت خبر مي رسيد كه آمد ...181 بازدید - بدون ديدگاه
تبليغات
