محکوم به شعر و بی خیالی باشی
یک جمله ی تا ابد سوالی باشی
با قهر بگویی که: «ببین! من رفتم»
اما نروی ، همین حوالی باشی
نا ممکنیِ رفتنِ او را بچشی
دنبال دلیل احتمالی باشی
سی سال ، تمامِ باورت پر نشود
سی سالِ تمام، جای خالی باشی
با این همه شعر، پیش او در گیر
ِبیماریِ لا علاج لالی باشی…
او عشقم و عمرم و عزیزم باشد
آن وقت خودت… جنابِ عالی باشی
وابسته ی دختری کویری بشوی
سخت است اگر خودت شمالی باشی
از : محسن انشایی