امروز :جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۱۰۲۴

 

می‌خواهم در خواب تماشایت کنم
می‌دانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد.
می‌خواهم تماشایت کنم در خواب،
بخوابم با تو
تا به درون خوابت درآیم
چنان موج روان تیره‌‌ای
که بالای سرم می‌لغزد،

و با تو قدم بزنم
از میان جنگل روشن مواج برگ‌های آبی و سبز
همراه خورشیدی خیس و سه ماه
به سوی غاری که باید در آن هبوط کنی
تا موحش‌ترین هراس‌هایت

می‌خواهم آن شاخه‌ی نقره‌ای را ببخشم به تو
آن گل سفید کوچک را
کلمه‌ای  که تو را حفظ می‌کند
از حزنی که در مرکز رویاهایت زندگی می‌کند
می‌خواهم تعقیبت کنم
تا بالای پلکان و دوباره
قایقی شوم که که محتاطانه تو را به عقب بر می‌گرداند
شعله‌ای در جام‌های دو دست
تا آن‌جا که تنت آرمیده است
کنار من،
و تو به آن وارد می‌شوی
به آسانی دمی که برمی‌آوری

می‌خواهم هوا باشم
هوایی که در آن سکنی می‌کنی
برای لحظه‌ای حتی،
می‌خواهم همان‌قدر قابل چشم‌پوشی و
همان‌قدر ضروری باشم.

 

 

از : مارگارت آتوود

ترجمه از : محسن عمادی

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی