شبانگاه
بر سینهی صخرهای عظیم
ابرکِ طلایی
اتراق کرد
سحرگاه
شتابان و رقصان
به اوجِ لاجورد روانه شد
ردّ ِ نمناکی اما
به پیشانیِ صخرهی تنها
بر جای ماندهاست
اکنون
صخره
به اندیشهای ژرف غوطه میخورَد
و میگِرید آهسته
به پهنای دشت.
از : میخاییل لرمانتاف
ترجمه از : حمیدرضا آتش برآب