امروز :پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

۱۲۵۶

 

در همان صبحی که انسان ها به دنیا آمدند

شانه ای لرزید، باران ها به دنیا آمدند

 

توی گلدان زمین انسان گلی دلتنگ بود

گل تبسم کرد ، گلدان ها به دنیا آمدند

 

گیسویی آشفت، اندوه غریبان تازه شد

شانه ای خم شد، پریشان ها به دنیا آمدند

 

بعد باران آمد و دنبال زلف ما دوید

بال وا کردیم،  توفان ها به دنیا آمدند

 

حسرتی خشکید، باغ فطرتی بیدار شد

حیرتی گل کرد، عرفان ها به دنیا آمدند

 

دیده وا کردیم دیدیم آسمان در چشم ماست

چشم را بستیم مژگان ها به دنیا آمدند

 

پیش تر از ما و من اویی به نام عشق بود

این و آن مردند تا ” آن” ها به دنیا آمدند

 

کفر و عصیان بر مدار خشم و شهوت می تنید

با دعای عشق،  ایمان ها به دنیا آمدند

 

آدمی در غار تنهایی به دوری فکر کرد

دور دوری  بود  دوران ها به دنیا آمدند

 

خانه ها دلتنگی حواست، پشت کوچه ها

آدمی گم شد، خیابان ها به دنیا آمدند

 

من به دنبال کسی می گردم از روز نخست

از همان صبحی که  انسان ها به دنیا آمدند

 

 

از : علیرضا قزوه

 

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی