امروز :جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۱۵۷۹

دم که کردی مرا قهوه ی ترک، کافه ات داستان مرا ریخت

هر زنی راوی چشم من شد، کف زد و استکان مرا ریخت

 

بعد از اینکه تو را سر کشیدم یا کلاهی سر استکان رفت

یا کلاهی سر داستان که، استکان داستان مرا ریخت

 

استکان داشت وارونه می شد، کاش دنیای من رو نمی شد

یا جهانم پر از او نمی شد، او نشست و جهان مرا ریخت

 

بعد، انگشت زد توی قهوه، یک خیابان بی راه می دید

پای من را برید از خیابان، جیغ ماشین جان مرا ریخت

 

باز انگشت زد توی قهوه، یک پرنده و یک آشیان دید

باد افتاد پشت پرنده، بال زد آشیان ِ مرا ریخت

 

یک نفر داشت پر در می آورد، یک نفر را شبیه خودش دید

یک نفر آسمان را نشان داد، یک نفر آسمان مرا ریخت

 

از زمانی که او ناگهان رفت، معنی ناگهان از زمان رفت

ناگهان ، ناگهان ، ناگهان رفت ، ناگهان ناگهان ِ مرا ریخت

 

قبل از این فال من اشتباهی ، توی فال زنی دیده می شد

استکان زن ِ ترک ِ قاجار، قهوه در قهوه جان ِ مرا ریخت

 

در اتاقم که شب پرسه می زد، خواستم ماه روشن بیارم

شب که شد رفتم او را بدزدم، باد زد نردبان مرا ریخت

 

 

 

از : فرامرز راد

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی