امروز :پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۸۱۴

نگران نباش

دیگر دست دست نمیکنم

فقط نمى دانم

با این دست بنویسم

یا با این دست ؟!

.

آخر

اینجا دستهاى زیادى در کار هستند

که بالاى دست من بایستند!

 

همه مثل من و تو دست دارند

همه اما

تنها بین من و تو دست دارند

من و تو اما

دست هایمان را به هم گره زده ایم

طناب را گره زده ایم

تا به ریسمان خدا چنگ بزنیم :

 

خدا اگر دست داشت

مى توانست توى نقاشى اش دست ببرد

 

مثلا

من را دریا میکشید

تو را زیباترینِ ماهى ها

حالا هر چقدر

هر جا که دلت میخواهد مى توانى بروى

دور که میشدى

خوشش نمى آمد

اخم میکرد به نقاشى اش

 

پس

من را خیابان میکشید

تو را تنها عابر خیابانم

حالا هر چقدر

هر جا که دلت میخواهد مى توانى بروى

دور که میشدى

خوشش نمى آمد

اخم میکرد به دست هایش

 

پس

من را قفس میکشید

تو را زیباترین پرنده ى من

حالا هر چقدر

هر جا که دلت میخواهد مى توانى بروى

 

خدا اگر در کار دنیا دست داشت

مى توانست کارگردان بهترى باشد

تا هر چیزى را

سرجاى خودش بگذارد

 

من را بردارد بگذارد کنار تو

تو را بردارد بگذارد کنار من

ما را بردارد بگذارد کنار هم

 

اى زن

تو آنقدر زیبا هستى

که خدا بتواند

از تو در نقش خودش هم بازى بگیرد

 

پس جلوتر مى آمدى

از رگ گردنم

نزدیکتر

نزدیکتر

نزدیکتر

به لبهایم که میرسیدى

میتوانستم

براى همیشه تو را در نقش خودت ببوسم

 

خدا اگر پا داشت

میتوانست پا بگذارد روى قوانینش

پا بگذارد جلو

نروى!

پشت پا بزند

به رفتنت

 

خدا اگر خدا بود !

لباسهایش را در مى اورد

تو را میپوشید

حالا مى توانست جاى تو

هر جا که دلش میخواهد برود

اصلا برود دور شود

اگر نمى توانست برود

مى آمد

با پایش وسط حرف هاى من میپرید

با پشت دستش میخواباند توى گوشم

انوقت باز مطمئنم

صداى تو بود

که در گوشم میپیچید

 

خدا اگر فکر داشت

توى بعضى چیزها دست میبرد

اگر پا داشت ، جلو میگذاشت

اگر دهان داشت به من مى خندید

اگر گوش داشت حتما کر میشد

ولى اگر چشم داشت

نگاهم نمیکرد

به جاى من گریه میکرد

 

 

 

از : فرامرز راد

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : ۲ دیدگاه
  1. زهرا می‌گه:

    عه این آخری خنده نبود بازم لبخند بود!
    [وقتی چیزی خیلی خوب باشه لبخند میزنم!]







خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی