امروز :جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۱۷۹۵

 

مثل پیکانى که خسته ست از اتوبان

خسته ام خسته تر از فرمان پیکان

 

مثل آن راهم که “رفت” و برنگشته

حال آن “فعلم” که مانده در گذشته

 

مثل آن ابرم که بالاى سرم بود

فکر کن دیوارها دور و برم بود

 

مثل ابرى که مرا آبستنت کرد

شکل بارانم که چترش را تنت کرد

 

مثل سیگارم که من را دود کرده

که نبودت را برایم بود کرده

 

کافه اى خلوت تر از هر صندلیشم

صندلىِ مشترىِ اولیشم

 

قهوه اى که میخورى و میبَریشم

صندلىِ مشترىِ آخریشم

 

فکر کن جاى کسى هستى که “من” بود

جاى دکمه ت دکمه اى بر پیرهن بود!

 

فکر کن به دکمه اش در یک اپیزود

چشمهاى دکمه هایش باز میشد!

 

گریه کن بر جاى بوسه بر تنى که

یک نفر عاشق تر از تو به زنى که

 

گریه کن هر ثانیه به ساعتى که

گریه کن با دکمه ى پیراهنى که !!!

 

دوختى چشمان خود را روى دکمه

خیره بودى خیره بودى توى دکمه

 

فکر کن دست کسى در کار باشد

جاى چشمم عینک من تار باشد!

 

فکر کن من الکلم که مستِ او بود

جاى من دست کسى در دست او بود

 

جاى پارو که دو دست قایقش بود

فکر کن یک رودخانه عاشقش بود

 

فکر کن در فکرهایش گریه کرده

چشمهاى تو به جایش گریه کرده

 

فکر کن چشمت نشسته رو به چشمش

چشمهایت پا به پایش گریه کرده

 

فکر کن غیر از تو مردى عاشق اوست

فکر کن او هم برایش گریه کرده

 

فکر کن فاعل نباشى فعل باشى

جاى مفعولى که “رایش” گریه کرده

 

فکر کن تو لا به لاى فکر اویى

لااقل در لابه لایش گریه کرده

 

فکر کن تو گریه و او گریه دارد…

 

 

از : فرامرز راد

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : ۲ دیدگاه
  1. سوگندصفا می‌گه:

    سلام و درود..
    واقعا زیبا بود
    خسته نباشید







خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی