امروز :سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۹۲۲

 

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی

شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

 

شاید از آن پس بود که احساس می کردم

در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی

 

شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم

هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی

 

از کودکی دیوانه بودم ، مادرم می گفت :

از شانه ام هر روز می چیده ست شب بویی

 

نام تو را می کَند روی میزها هر وقت

در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی

 

بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری

بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی

 

اکنون ز تو با نا امیدی چشم می پوشم

اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی

 

آیینه خیلی هم نباید راست گو باشد

من مایه رنج تو هستم ، راست می گویی

 

 

از : فاضل نظری

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی