امروز :پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

۱۵۵۷

می داند این غریبه که تا سالهای سال

دائم همین غریبی و دائم همین ملال

 

دارد کسی دوباره تو را گریه می کند

در پشت این نقابِ من ِ شاد و بی خیال

 

تو لحظه ی رسیدنی و درک می کنند

شوق مرا به آمدنت میوه های کال

 

پائیز بود …. رفتی و انگار در دلم

باران گرفته است از آن روز تا به حال

 

طوفان رسید و ریخت به جانت غبار و سنگ

تا خواستم بنوشمت ای برکه ی زلال

 

اینجا مجال آهن و سنگ است و مردمش

دیگر نمی دهند به امثال ما مجال

 

 

از : عادل سالم

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی