بجنگ، از سرِ تاریخ، ــ این شکنجه گرت ــ
که خارــ پشت شدی، بسکه نیزه در سپرت …
شتر، “نفر” شد و قانون به نیمه کردن تو
مقیّد است و شمرده است نصف ِ یک نفرت!
ادامهی رود و ریملی که سر رفته است…
شب ِ کشیده شده روی گونه های ترت…
چقدر تخم کبوتر شکسته در رحمات !
چقدر ماهی آزاد، حبس ِ در کمرت…
بلا، مثلث ِ رنج است، با سه ضلع جوان!
شبیه چادر مشکی که آمده به سرت!
تولد ِ تو، به تقویم ِ خانه، آس ِ دل است
که جان ِ مادری و پارهی تن ِ پدرت…
بزرگ کرده و پر داده و خیالش تخت
که شعله ور شود عشقی بزرگ، در اثرت!
گرفته است نفس های اعتراضت را
دعای خیر ِ جهان ِ از این قشنگ ترت!
که جفت خوردی و جفتت به جفتگیری گرم…
دلی که یخ زده را برده ای به دووور ترت…
عذاب ِ دائمات از “آخرش که چی” در پیش…
عذاب دائمات از “قسمت است” پشت سرت…
عذاب دائمات از بچه ای که در شکمات
عذاب دائمات از غذه ای که توی سرت…
عذاب دائمات از دفن کردن آواز
عذاب دائمات از سایه های پشت درت…
عذاب می کشی از دیدن ِ عروسک ها
عذاب می کشی از روزهای شعله ورت…
که آتش است و گرفته است و می برد با خود
پرنده ای که پناهنده بود زیر ِ پرت…
بخواب و آبستن شو، اگر جگر داری!
درخت باش و تعارف بکن که از ثمرت…
درخت باش و ببین بعد از این ِ رنجت را!
که سهم ِ کی بشود باز پاره ی جگرت…
از : طاهره خنیا