خسته ام قطره به قطره بشمارم باران
دوست دارم که بر این خاک ببارم باران
دوست دارم که دل از شهر و دیارم بکنم
بروم سر به بیابان بگذارم باران
سبز نه، زرد نه، آمیزه ای از سبزم و زرد
بس که در هم شده پاییز و بهارم باران!
داروگ نیست، خدا! قاصدکی بود ای کاش
کاش میشد به نگارم بنگارم باران
تو نمیآیی و من اینهمه خاکی شدهام
تو اگر باشی ، با خاک چکارم؟ …..
از : ضیاء قاسمی