امروز :چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

۱۵۵۳

تو آمدی که بگویی: اگر… اگر می رفت…

تو آمدی و کسی داشت سمت در می رفت!

تو آمدی و چنان زل زدی به پوچی من

که داشت حوصله ی انتظار سر می رفت!!

تو آمدی و کسی گوشه ی غزل هی با ↓

ردیف و قافیه هایی عجیب ور می رفت

تو آمدی، کلماتی که مرد ساخته بود

شبیه صابون از دست شعر در می رفت

از اینکه آمده تا… بیشتر پشیمان بود

از اینکه آمده تا… هرچه بیشتر می رفت!

اشاره کرد خدا سمت پرتگاه… ولی ↓

به گوش من… و تو این حرف ها مگر می رفت!

تو آمدی که بگویی… به گریه افتادی!

و پشت پنجره انگار یک نفر می رفت

از : سیدمهدی موسوی

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی