امروز :پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۱۶۷۵

سارا نبودی چشم گریان را ببینی

آن قدر باریدم که

ب

ا

ر

ا

ن

را ببینی…

 

وَللَـه که بی تو شهر، خود را حبس می‌کرد

بهتر!

نبودی بغضِ طهران را ببینی

 

تهران مان، طهران نشد

بهتر!

نبودی این راهزن، این راه بندان را ببینی

 

بی‌بی به چشمان تو دل خوش کرده سارا !

کافی‌ست عکس لای قرآن را ببینی

 

رفتی…

لَقـَد…

ماندم…

خَلَقنا….

فی کبد را

از بر شدم

تا رنج انسان را ببینی

 

بی‌بی خودش می‌گفت:

“سارا قسمت توست”

بی‌بی خودش می‌گفت:

“فنجان را ببینی

 

از ترکه‌ها بر پای سارا می‌نویسی

وقتی که کابوسِ دبستان را ببینی”

آن‌قدر پشت پنجره ماندم

که شاید

یک لحظه

این سوی خیابان را ببینی

 

راضی به مرگت می‌شوی مانند سارا

وقتی نخواهی

خانِ چوپان را ببینی

 

وقتی که دیدم زود سرما می‌خوری،

باز

تقویم را بستم

زمستان را نبینی ….

 

 

 

از : سیداحمد حسینی

 

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی