امروز :جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۸۳۱

گفتم که بازیگر مشو بازیگری سخت است
گفتی دکان‌داری کنم؟ بی مشتری؟ سخت است

در مذهب توفان مگر جز نوح باید بود؟
کشتی بساز از چوب اگر آهنگری سخت است

وقتی سلیمان با شیاطین ماجرا دارد
با ما نگه داری از این انگشتری سخت است

گفتم برآتش می روم رنگی بزن بر دل
گفتی که نارنجی زدم خاکستری سخت است

یک پرده بالاتر بخوان در گوشه های اشک
دیدی که بی آهنگ غم، خنیاگری سخت است

ترجیح می دادم تو را در قصه می دیدم
در واقعیت دیدن جادو گری سخت است

گفتی چه سهل و ممتنع مضمون دل بستی
با قصه های دل ولیکن شاعری سخت است

یک کوزه سرشار از عسل بر دوش می آمد
با تلخی ساقی و شیرین شکری؟ سخت است

طرح قدیم عشق را بر سکه ها می زد
با طرح نو طرز قدیم شاعری سخت است

گفتم دروغ تازه ای باور نکردی تو
گفتم که در دوران بد بی باوری سخت است

این جا نمی دانم چرا باران نمی آید؟
نوشیدن از سرچشمه های کوثری سخت است

افسانه پردازی نکردم با تو اما تو
گفتی که از آدم بگو جن و پری سخت است

گفتم که بنویسم تو را خون شد دل دفتر
گفتی برای این قلم بی جوهری سخت است

از تلخی دوران سخن گفتم فقط با تو
اما سخن گفتن از آن با دیگری سخت است

مضمون غم را می توان از خون دل بستن
با این تپیدن ها ولی نوآوری سخت است

شیرین نمی شد بود اگر، در کار لیلی باش
فرهاد را از بیستون یادآوری، سخت است

گفتم به دریا می رسی آرام و ساکت باش
شرح تبسم های آن دریاپری سخت است

دل بد مکن تا بگذریم از وحشت محشر
در وحشت محشر زدل تا بگذری سخت است

دنیا پر است از صورت انسان بدان این را
بر سیرت شیطان چنین صورت گری سخت است

پوشیده می آید زمین در باور خورشید
در مکتب آیینه شرح کافری سخت است

ما باخداوندان کوچک زندگی کردیم
با این خداوندان کوچک سروری سخت است

از کودکی با ما سر نامهربانی داشت
نامادری را شیوه های مادری سخت است

 

 

 

از : سودابه امینی

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی