امروز :پنج شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۹۳۱

 

من سازم: بندی آوازم. برگیرم، بنوازم
برتارم زخمهء «لا» می‌زن راه فنا می‌زن

.من دودم: می‌پیچم، می‌لغزم، نابودم

.می‌سوزم، می‌سوزم: فانوس تمنّایم.
گل کن تو مرا، و درآ،آیینه شدم،

از روشن و سایه بری بودم

. دیو و پری آمد

.دیو و پری بودم. در بی خبری بودم

،قرآن بالای سرم ، بالش من انجیل
،بستر من تورات، وزبرپوشم اوستا
.می‌بینم خواب: بودایی در نیلوفر آب

.هر جا گل‌های نیایش رست، من چیدم
:دسته گلی دارم، محراب تو دور از دست
.او بالا، من در پست

،خوشبو سخنم، نی؟ باد «بیا» می‌بردم
.بی توشه شدم در کوه «کجا» گل چیدم، گل خوردم

.در رگها همهمه‌ای دارم، از چشمه خود آبم زن، آبم زن
.و به من یک قطره گوارا کن، شورم را زیبا کن

.باد انگیز، درهای سخن بشکن، جا پای صدا می‌روب
.هم دود «چرا» می‌بر، هم موج «من» و «ما» و «شما» می‌بر

،ز شبنم تا لاله بیرنگی پل بنشان
.زین رؤیا در چشمم گل بنشان، گل بنشان

 

 

از : سهراب سپهری

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی