امروز :پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

۱۲۵۴

 

نام اتاقم را گذاشته‌ام

«کاخ سعدآبادی»

و بر تمام جهان ِ این اتاق حکم می‌کنم

باور کنید

جن‌ها مرا بر این تخت نشانده‌اند

***

فرمان دادم برگ‌ها بریزند

پاییز قبای نارنجی‌اش را بیاندازد و

از پشت پنجره عبور کند

کاجی فرمان‌بردار نیست

جلاد!

تبرت را بردار و گردنش را بزن

آن‌قدر محکم

که تمام پرنده‌ها

به فصل قبل کوچ کنند!

 

فرمان دادم به زمستان نامه‌ای بنویسند

اگر قرار است بیاید

سربازان برفی‌اش

با لباس اهل ذمه

در حیاط قدم بزنند

و مطیع این مجسمه گچی باشند

***

مجسمه گچی!

تو وزیری

دنیا را برای لحظه‌ای ساکت کن

دوست دارم صدای گذشته‌هایم را بشنوم

صدای التماس‌هایم به اولین پادشاه زن

که می‌رفت و به تمسخر

دامنش را روی زمین می‌کشاند

دست‌هایم را فرستاده‌ام دور گردنش بیاویزند

و اگر برنگشت

آنها هم برنگردند!

***

می‌بینی؟

پادشاهی دلداده و غمگینم

که تنها از پنجره

به تأخیر عبور فصل‌ها خیره شده

به سرهای کاج

که افتاده اند بر زمین

 

جنِ مطرب!

بنواز

تا با لباس محلی پادشاهان

مرزهای بدبختی‌ام را پا بکوبم

محکم‌تر

آن‌قدر که مادرم در ِ کاخ را بکوبد:

«پسرم، دوباره خواب می‌بینی؟»

***

و جن‌ها

مرا از تخت پایین بیاندازند و

فرار کنند !

 

 

از : مجید سعدآبادی

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی