امروز :پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۵۲۹

 

چه سنگین گذشت عصر بارانی ام

گویی نوازش نمی کرد، باران صورت ام را

و امروز دوباره شکست

تکه ای از شکسته های قلب ام

در آن گوشه‌ی پاییزی

گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود

تا حرف هایم

در بستری از بغض بخوابند

کاش گفته بودم…

کاش گفته بودم تو روزی بتی بودی

که قلبم ستایش ات می کرد

دریغ از گوشه چشمی

که همان، بت شکن ام کرد

و امروز…

بخشایش عذرم

مفهومی بی رنگ است

گمشده در اعماق تاریک قلبم…

 

از : سحر شاه محمدی

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی