امروز :جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۱۷۲۴

بعد از تو حالم رو به ویرانی است، باور کن

هر لحظه‌ام یک مرگ پنهانی است، باور کن

 

دارم به پایان می‌رسم از این خود آزاری

اوضاع من بدجور بحرانی است، باور کن

 

می‌رفتی و من خیره بودم رو به یک تردید

ای کاش یک لحظه نگاه تو مرا می‌دید

 

می‌دید اگر شاید مرا انکار می‌کردی

این را که “دیگر نیستم” تکرار می‌کردی

 

شاید دوباره نیشخندی سهم من می‌شد

کاری که تو با قلب من هر بار می‌کردی

 

یک زندگی وصله به چشمان عجیبت بود

می‌رفتی و انگار دستت توی جیبت بود

 

بعد از تو من بودم، زمستان بود و سگ لرزه

من بودم و یک قلب از سرتابه پا هرزه

 

من بودم و دیوانه‌گی‌های بدون تو

در باتلاق زندگی‌های بدون تو

 

من بودم و زاییدن یک غصه تازه

شب زنده داری در اتاقی غرق خمیازه

 

من بودم و چشمی که هی هر روز تر می‌شد

با زوزه‌ی دردی که در من گرگ تر می‌شد

 

من، این من ِ بی‌خود، من ِ بی‌معنی ِ عاصی

با فکرهایی بعد تو یکریز، وسواسی

 

ماندم که هی سلاخ باشم خنده‌هایم را

هی گم کنم در خاطرات تو خدایم را

 

بعد از تو دنیا را به خود نا مهربان کردم

“با هر که می‌شد، هر چه می‌شد امتحان کردم”

 

 

 

از : ساناز بیرانوند

 

 

پ . ن :

ــ مصراع آخر شعر از “سیدمهدی موسوی”

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : ۲ دیدگاه
  1. حمید غنی زاده می‌گه:

    سلام خانم بیرانوند
    من خیلی دنبال نشانی از شما هستم
    من برای خواندن ترانه شما میخام باهاتون صحبت کنم
    لطفا درصورت امکان با من تماس بگیرید
    ۰۹۳۶-۱۵۵
    ghanizadeh_hamid@yahoo.com







خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی