امروز :سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

۱۳۲۹

 

می چکد قطره قطره تدبیرم

روی میز کثیف تحریرم

لای کاغذ مچاله ها له شد

خط خطی های ذهن درگیرم

 

می نویسم تمام خویشم را

توی یک متن مضحک غمگین

مثل حرکات دلقکی قوزی

روی سن با شمایلی رنگین

 

خسته از جملا های تکراری

خسته از (روزها چه غمگینند)

توی شهری که چشم ها سردند

کورهایش چقدر خوش بینند!

 

مثل دل کورهای روشنفکر

حال و روز مزخرفی دارم

پشت جلب توجهی غمگین

مثلا یأس فلسفی دارم

 

لای قانون علیت گیجم

علت اینکه واقعا بودم

کاش هرگز نبسته بود آنشب

حجم آن نطفه ای که من بودم!

 

میز می زد مدام توی سرم

اینکه بودن برای چه؟چه؟چه بود؟

ومن امروز فکر می کردم

پشت سردرد های نیچه چه بود؟

 

انتحاری ضمیمه خواهد شد

لای پرونده ای که من دارم

من خودم یک گناه هستم که

سعی در تبرئه شدن دارم

 

تبرئه توی دادگاهی که

هیچ کس جز خدات شاهد نیست

شاهدی که مقصر عینیست

به خدا اعتراض وارد نیست…؟!

 

 

 

از : زنده یاد ساناز بهشتی

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی