امروز :چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

۱۲۹۵

 

توی دالانی از سکوت و هراس

پشت دیوارهای دلتنگی

می کشم انتظارو میکشدم

بین یک مشت آدم سنگی

 

در اتاقی که فقر می چکد از

سقف و دیوار سرد و نمناکش

پدر و منقلی که می سوزد

مادر و چشم های غمناکش

 

پشت در حاجی شکم گنده

آمده هی نزول می خواهد

انکاحُ…چه سنت تلخی

که مرا جای پول می خواهد

 

***

 

مثل یک پیچ هرز می لولم

توی سوراخ آرزوهایم

می شوم یک پرنسس خوشبخت

در دل کاخ آرزوهایم

 

و تو یک شاهزاده مغرور

می رسیدی سوار کالسکه

می شدی محو رقص من در نور

توی شبهای جشن بالماسکه

 

مشت می کوبم از درون به سرم

هی لگد می زنم به بخت دلم

می روم از تویی که آویزان

شده ای روی بند رخت دلم

 

گور بابای عشق ، می خندم

به تو و اشک های غمگینم

به تو و التماس های دلم

به تو و خاطرات شیرینم

 

عشق یعنی حساب بانکی ِ پـُر

فقر را با نزول بلعیدن

عشق یعنی سیبیل حاج آقا

روی لبهات وقت بوسیدن . . .

 

 

از : زنده یاد ساناز بهشتی

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی