هر روز دکمه های پوستش را محکم می بست
توفانی را پنهان کند
ناگهان اگر گوشه لبش باز می شد
کاغذها و گلدان ها به زمین و زمان می ریختند
نگاه می کرد
نه مستقیم در چشم ها
به جایی کنار شانه مان
و ما به سوختن کنارش عادت کرده بودیم
از : سارا محمدی اردهالی