امروز :جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۱۷۵۰

بیست و نه تا بهار پی در پی

زندگی کرده ای و غمگینی

سخته … باور نمیکنی اما..

عاشقی هم نداشت تضمینی

بیست و نه سال با خودت گفتی

که به درد و غمت بها دادی

قدر امروز با خودت لج کن

دست دنیا چه آتو ها دادی

تووی شعرت نگفته ای اینکه:

عاشقی هم همان سماور بود

“اینکه جیزه،تو دست نزن”، اما..

مادر انگار بچه ات کر بود!

عاشقی اتفاق حتمی بود

رو به روی همان خیابان که…

نبض تو اندکی نمیزد آه

زیر بار عذاب وجدان که…

نسلتان گر گرفته، می بینی؟!!..

درد ها هم فقط بهانه شده

هر دو پای غرور می لنگد

قصه حالا کمی زنانه شده

داری از دست میروی برگرد

فاصله قصه ی جدیدی نیست

احتمالی که داده ای حتمی ست

حرف من آنچه تو شنیدی نیست

      *************

شصت وپنج و هوای تابستان

آخرین تیرو، رو به رو مرداد

من هنوزم به فکر اینم که…

چه کسی خنده‌ی تو را پر داد

از : زهرا فرهنگی صفا (سوگند)

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی