امروز :چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۷۴۷

سرزمین بی‌حاصلی می‌بینم

بناهای سست و حصارهای بلندی

تابوت های زیادی که بدرقه می‌کنی

و آرزوهای زیادی، که به گور نمی‌بری.

 

در فنجان‌ات آب بزرگی می‌بینم

که می تواند از اشک و فاصله باشد

و آب، روشن اگر بود روشنی‌ست

و آبِ مکدر اندوه است

و ریشه های کنده می‌بینم

یعنی سفر می کنی که مردمان زلالی ببینی

نمی بینی

 

می‌بینم که محبوبی داری

با سری سبز و قدی متوسط و قلبی بزرگ

و چه پیشانی فراخی دارد این مرد!

که زبان چه گوارا را می‌فهمد

و چه پیشانی روشنی دارد این مرد!

که زبان ناظم را می‌فهمد

و زبان شاعران دیگری را

و زبانش را دخترم

در بوسه‌ای بلند، می‌فهمی.

 

هی!

روزگار سختی می‌بینم

دشوارتر از خیانت پدرانی

به کودکانشان

دشوارتر از خیانت کودکانی

به مادرانشان

و عمری دراز می‌بینم

که برای تو نیست

که برای محبوب تو نیست.

 

عمری دراز و لعنتی ابدی

که برای سرزمین بی‌حاصلی است

با بناهای سست و

حصار های بلند …

از : رویا زرین

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی