امروز :جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۶۵۸

زندان کشیده ترسی از زندان ندارد
از این نترسانم که غم پایان ندارد!

یک گوشه بامن می نشیند سردو ساکت
تنهایی ام کاری به این و آن ندارد

بیخود برایم دل نسوزان! رد شو از من
زخمی که خوردم ازخودم درمان ندارد

من کلبه ی متروکه ای بودم از آغاز
ویرانی ام ربطی به این طوفان ندارد!

طوری شکسته بندبند باورم که
دیگر به اعجاز کسی ایمان ندارد

یا من غریبی می کنم درکوچه هایش
یاطاقت بغض مرا زنجان ندارد

باور ندارد خسته باشم از پریدن
دیگر عقاب خسته ی او جان ندارد!

...

بعد ازتو دیگر باکسی کاری ندارم
یک خانه ی طوفان زده مهمان ندارد




از : رویا باقری

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی