امروز :جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۱۶۶۶

معشوقه ی خواجه ای بوده ام شاید

روزگاری در بلخ یا قونیه

و یا تمام دلخوشی تاجری در ونیز …

 

سوز صدای خنیاگر پیری بوده ام شاید

در بزم پادشاهان جوان

و یا تمام رویای یک سرباز رومی

در چکاچک شمشیرها ی جنگ

 

به گمانم

بازرگانی

از همه ی بندر ها و خلیج ها و بار اندازها

عبورم داده در سینه اش زمانی

 

به گمانم

چوپانی

برای همه ی بره های معصومش

در دره های دور

یادم را نی زده روزی …

 

 

شک دارم

که مر ا تنها تو زاده باشی مادر

معشوق مرا روزی

راهزنان به غارت برده اند

معشوق مرا

روزی، دریایی در خود غرق کرده است

معشوق مرا

روزی چکاچک شمشیر ها … با آخرین

مکتوب عاشقانه ی من در جیبش …

 

بی گمان یک بار سر زا رفته ام

بی گمان یک بار گرگی مرا دریده است

بی گمان یکبار به رودخانه پرتاب شده ام

بی گمان یکباردر زمین لرزه ای …

با اولین نطفه ی یک انسان در تنم

 

یقین که

اینهمه دلتنگی نمی تواند

فقط مال همین عصر باشد

 

 

 

از : رویا شاه حسین زاده

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی