معشوقه ی خواجه ای بوده ام شاید
روزگاری در بلخ یا قونیه
و یا تمام دلخوشی تاجری در ونیز …
سوز صدای خنیاگر پیری بوده ام شاید
در بزم پادشاهان جوان
و یا تمام رویای یک سرباز رومی
در چکاچک شمشیرها ی جنگ
به گمانم
بازرگانی
از همه ی بندر ها و خلیج ها و بار اندازها
عبورم داده در سینه اش زمانی
به گمانم
چوپانی
برای همه ی بره های معصومش
در دره های دور
یادم را نی زده روزی …
شک دارم
که مر ا تنها تو زاده باشی مادر
معشوق مرا روزی
راهزنان به غارت برده اند
معشوق مرا
روزی، دریایی در خود غرق کرده است
معشوق مرا
روزی چکاچک شمشیر ها … با آخرین
مکتوب عاشقانه ی من در جیبش …
بی گمان یک بار سر زا رفته ام
بی گمان یک بار گرگی مرا دریده است
بی گمان یکبار به رودخانه پرتاب شده ام
بی گمان یکباردر زمین لرزه ای …
با اولین نطفه ی یک انسان در تنم
یقین که
اینهمه دلتنگی نمی تواند
فقط مال همین عصر باشد
از : رویا شاه حسین زاده