امروز هم
بی «صبحت به خیر عزیزم »ات آغاز شد
یک جمله ی ساده که قادر بود
خورشید مرا
از پشت کوهها بیرون بکشد
بالا بیاورد
بنشاند پشت میز صبحانه
من در ادامه ی شب
میز را چیدم
من در ادامه ی شب
صبحانه ی گنجشک ها را دادم
من با چراغهای روشن
به خیابان زدم
و هیچ کس نمی دانست
در درونم زن دیوانه ایست
که روزش
به چند کلمه وابسته است.
از : رویا شاه حسین زاده
خیلی حس خوشایندیه که آدم بیاد و ببینه شعر تازه گذاشتین:)
مرسی:)
و چقدر حس خوشایندیه که کامنت های پر از مهر و محبت شمارو میبینم
ممنون
سلام
اتفاقن اشعار خانم سلبی ناز رستمی هم چنین حس و حال قشنگی دارد. امتحان کن . من که اشعارش را دوست دارم. شما هم حتمن …اشعار خانم کاظمیان هم خوب است.
سلام، ممنون از حضورتون و معرفی شاعرهای خوب و کمتر شناخته شده، در مورد خانم رستمی که وبلاگ و مجموعه شعرشونو رو پیدا کردم و سرفرصت خواهم خواند…اما در مورد خانم کاظمیان متاسفانه چیزی پیدا نکردم …. باز هم ممنونم از شما