امروز :پنج شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
شعر

۱۱۵۱

 

حتی میان این شلوغی ها ، خالی ست جای تو زمانی که،

حال مرا حتی نمی فهمد، چشمان خیس آسمانی که…

 

سخت است شاید باورش اما ، من هم نمی دانم چه می خواهم!

من هم نمی دانم چراهستم! گیرم تو دردم را بدانی که…

 

من یک غزال سرکشم هرچند، دردام چشمان تو افتادم

یک لحظه از بند تورا اما ، با وسعت کل جهانی که…

 

“خوشبخت” یعنی اینکه دستانت تنها به دست “من” سندخورده ست

خوشبخت یعنی اینکه “ما” باشیم ، یعنی نباشد “دیگرانی” که…

 

باران ببارد نم نم وُ نم نم ،ما زیر چتر آسمان باشیم

من پابه پایت ساکت و آرام… آن وقت تو شعری بخوانی که …

 

“هرجا که باشم یاد تو هستم” گفتی قرار قصه این باشد

گفتی و من مثل تو خندیدم ٬ دور از نگاه این و آنی که…

 

“آرام جان خسته ام هستی. آرام جان خسته ات باشم؟”

گفتی وُ باور کردمت اما ٬ باید کنار من بمانی که …

 

هر روز بین رفتن و ماندن … راه مرا چشم تو می بندد

می خواهم از تو بگذرم اما … آن قدر خوب و مهربانی که…

 

 

 

از : رویا باقری

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی