امروز :جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

۱۰۳۴

 

من و تقدیر سردم دست در دست

چه فرقی می کند هشیار یا مست؟!

 

تو رفتی روح من مرد و تنم ماند

وجسمی که نمی دانم چرا هست!

 

من این جا ماندنم ناچاری ام نیست

که ترجیح  قراری بر فرار است

 

خیالم  فتح  اوج  قله ها  بود!

چرا چشمان تو پای مرا بست؟

 

مرا در من شکست وگوشه ای ریخت

غرور سنگی کوهی که نشکست

 

هزار آب از سرم حالا گذشته

هزار آب از سر این دره ی پست.

 

پلان آخر این قصه این است :

من و تنهایی من دست در دست…

 

 

 

از : رویا باقری

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی