امروز :پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۸۰۶

 

به هر مصیبت و جان کندنی که سر می‌شد،

دوباره گونه اش از دیدن تو تر می‌شد!

 

زنی که آتش عشق تو در دلش می‌سوخت

و با نسیم نگاه تو شعله ور می‌شد

 

به دور ریخت شبی قرص‌های خوابی را

که رفته رفته بر این درد بی اثر می‌شد

 

همیشه مست و پریشان، همیشه آخر خط

همیشه از همه جا راهی سفر می‌شد…

 

نشد کنار تو باشد! چه تلخی محضی

نشد، نشد که بماند، ولی اگر می شد…

 

خودش به فکر پریدن نبود از این بام

همان زنی که برای تو بال و پر می‌شد

 

«در»ی به روی غرورش، «در»ی به دلتنگی!

همیشه آخر این قصه «دربه در» می‌شد

 

 

از: رویا باقری

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : ۱ دیدگاه
  1. سوگند می‌گه:

    خیلی به دلم نشست..خیلی….
    تلخ بود اما ……
    تشکر از زحماتتون







خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی